تنهایی...

باز این چه شورش است که در جان “واژه” هاست

شاعر شکست خورده ی طوفان “واژه” هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت...

 

شعر فوق العاده قشنگیه من خوشم اومد برا خوندن کامل شعر به ادامه مطلب برید...


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:شعر زیایی درباره محرم,محرم,یاحسین,ساعت 18:10 توسط علی

در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است:

بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بر بالایٍ نیــــزه ...

اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دانــد ...

نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:شعر محرم,,,محرم,ساعت 18:2 توسط علی

پیله کرده ام به تنهایی،

بی تو اما،

مگر میشود پروانگی کرد....؟؟!

نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:44 توسط علی

پا بـــه پای کــــودکی هــایــــم بیـــا


کــفــــش هایت را به پا کن تا به تا


قــاه قـــاه خــنـــده ات را ســـاز کن 


باز هـــم با خــنده ات اعــــجاز کن.


پا بکـــوب و لج کن و راضــی نشو 


با کســــی جـــز عشق همبازی نشو


بچه های کوچــــــه را هـــم کن خبر 


عـــاقــلی را یــک شب از یادت ببر

ادامه شعر در ادامه مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:کودکی,بچگی ها,خاطرات کودکی,,ساعت 10:3 توسط علی

مادر سیر شده بود از دنیا


و الا...


تمام خانواده مستجاب الدعوه بودند.
..

............................................

به روی پنجه ایستادم قدم نرسید


دستش از روی سرم رد شد و به مادر خورد...

نوشته شده در یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:,ساعت 19:54 توسط علی

فاطمه اكتفا به نامش نكنيد


نشناخته توصيف مقامش نكنيد


هر كس که در او محبت زهرا نيست


علامه اگر هست سلامش نكنيد...

...........................

مادر دوبخش است:


"ما" و "در"


وقصه ی یتیمی "ما" ازکنار "در" شروع شد.


یازهرا

شهادت حضرت زهرا (س) تسلیت.

من هم در این روز احساس یتیمی میکنم مادر.

 

نوشته شده در یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:,ساعت 19:40 توسط علی

وعشق...

وتنها عشق،تو را به گرمی یک سیب

میکند مانوس...

                         سهراب عزیز

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:,ساعت 15:59 توسط علی

چه خوش خیال است!!فاصله را میگویم!!!

به خیالش تو را ازمن دور کرده....

نمیداند تو جایت امن است...

اینجا...

میان دلم

نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,ساعت 12:42 توسط علی

این اولین مطلبم در سال جدیده

امیدوارم سال خوبی رو داشته باشید...

 

 

دلم گرفته از این روزهای تنهایی

از این حیاط خلوت خاموش رویایی

دریغ، درد دلم را کسی نمیفهمد

خزیده ام به گوشه ی این قاب تنهایی

 ...............................

 حرفی که با تو نوشتم غزل نبود

شعری پر از حکایت این آرزو نبود

آنجا که با نگاه تو شعری سروده ام

تنها نگاه بود و دگر گفتگو نبود

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:9 توسط علی

روزگارت را سیاه کرده اند،آن وقت می گویند شب است!...

خنده دار نیست؟....

اینجا تا پیراهنت را سیاه نبینند

باور نمی کنند چیزی را از دست داداه ای...

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:34 توسط علی

خدایا بابت آن روز که سرت داد کشیدم

متاسفم من عصبانی بودم

برای انسانی که تو میگفتی ارزشش را نداشت

و من پا فشاری می کردم.....

خدایا خیلی خسته ام....

کمکم کن کمکم کن

نوشته شده در سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:50 توسط علی

هی ( ر ا ه ) آمدم با تو …
هی (ه ا ر ) شدی با من …

نوشته شده در سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:26 توسط علی

در همین حوالی کسانی هستند که
تا دیروز میگفتند بدون تو نفس هم نمی توانند بکشند…
اما حالا در آغوش دیگری نفس نفس می زنند...

واقعا عاشق شدن ارزشش رو داشت؟؟؟؟

ازعشق فقط شکستن موند و حسرت ونفرت ودلتنگی و بد بینی و...

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 16:53 توسط علی

نگران نباش ، نفرینت نمیکنم !
همین که دیگر جایت در دعاهایم خالیست ، برایت کافیست !!!

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 16:48 توسط علی

ضربان قلب من سیدی یا ثارالله

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

بزرگترین مصیبت و فرا رسیدن بزرگترین ماه شیعه

را بر شما تسلیت میگم

نوشته شده در جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:15 توسط علی

 

 اى كه از خون تو صحراى بلا رنگين است

نرود ياد لب تشنه ات از خاطره ها

 هر كه را مى نگرم از غم تو غمگين است

زان فداكارى و جانبازى مردانه تو

 به لب خلق جهان تا به ابد تحسين است

نازم آن همت والا كه تو را بود حسين

 كه قيامت سبب رشد و بقاى دين است

جان ز كف دادن و تسليم به ظالم نشدن

 آرى آرى به خدا همت عالى اين است

جاودان خاطره نهضت خونين تو شد

 چون كه دين زنده از آن خاطره خونين است

جان به قربان تو اى كشته كه خود فرمودى

مرگ با نام به از زندگى ننگين است

زان جفايى كه به جان تو روا داشت يزيد

 تا ابد ديده تاريخ بر او بدبين است

ميهمان كشتن و آنگاه اسيرى عيال

 اين گناهى است كه مستوجب صد نفرين است

هر كه از صدق و صفا دست به دامان تو زد

 عزت هر دو جهانش به خدا تأمين است

چه كنم گر نكنم گريه به مظلومى تو

 گريه آبى است كه بر آتش دل تسكين است

تا منظم به جهان گردش ليل است و نهار

 تا منوّر به فضا مهر و مه و پروين است

بر تو و بر همه ياران شهيد تو درود

 كه ز خون شهدا عزّت دين تضمين است

غير نام تو نباشد به زبان «خسرو» را

 كه ز نام تو بود گر سخنش شيرين است

 

 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:6 توسط علی


به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد

عجب از محبت من كه در او اثر ندارد 


غلط است هر كه گويد دل به دل راه دارد

دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد 

 
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی

می رسد روزی که تنها مرگ را باور کنی 

 
می رسد روزی که تنها در کنار قبر من

شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی

نوشته شده در جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:59 توسط علی

سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه مبارک باد

نوشته شده در چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:,ساعت 17:4 توسط علی

چه اشتباه بـزرگیست ، تلخ کردن زندگیمان

برای کسی که در دوری ما

شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند . . .

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:,ساعت 15:25 توسط علی

چه رسم جالبی !!!

محبتت را میگذارند پای احتیاجت …

صداقتت را میگذارند پای سادگیت …

سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …

نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …

و وفاداریت را پای بی کسیت …

و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که

تنهایی و بیکس و محتاج !!!

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:,ساعت 15:17 توسط علی

شیشه نازک احساس مرا دست نزن!

چندشم می شود از لک انگشت دروغ!!!

آن که می گفت که احساس مرا میفهمد...

کو کجا رفت ؟ که احساس مرا خوب فروخت !

نوشته شده در یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:24 توسط علی

بدترین حسرتی که در زندگی می خوریم

از کارهای خطایی که مرتکب شده ایم ، نیست...

بلکه از این است که...

چرا کارهای درست را برای کسی که لیاقتش را نداشته

انجام داده ایم....

نوشته شده در شنبه 1 مهر 1391برچسب:,ساعت 12:13 توسط علی

   میگویند: شاد بنویس...

       نوشته هایت درد دارند...

          و من یاد مردی می افتم،

                 که با کمانچه اش،

                     گوشه خیابان شاد میزند،

                         اما با چشم های خیس...!!

نوشته شده در دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,ساعت 11:56 توسط علی

تو میخاستی بشی سنگ صبور من،

تو شدی سنگ و من هنوز صبورم...

نوشته شده در دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,ساعت 11:40 توسط علی

توهین یک مشت سگ صفت ها و دست نشانده های

حیوان پلید امریکا،

به مقدسات دینی مسلمانان وبی احترامی

به پیامبر بزرگوار اسلام

را شدیدا محکوم میکنیم

واز دوستانی که این نوشته را میخوانند

خواهشمند است که آن را منتشرنمایند

تا همگان بدانند که این بی احترامی ها،

چیزی جز حقیر کردن و پست کردن آمریکا

و سگ پاسپانشان،اسراییل

چیز دیگری درپیش نخواهد داشت.

نوشته شده در جمعه 24 شهريور 1391برچسب:,ساعت 13:56 توسط علی

نردبان دلم شکسته است،

میشود برای من کمی دعا کنی؟؟

یا اگر خدا اجازه میدهد،

کمی به جای من خدا خدا کنی؟؟

راستش دلم مثل یک نماز بین راه،

خسته و شکسته است،

میشود برای بی قراری دلم،

سفارشی به آن رفیق باوفا، خدا کنی؟؟

 

نوشته شده در جمعه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعت 18:24 توسط علی

من عاشق اون دیالوگم

که پدر ژپتو به پینوکیو میگه:

پینوکیو!!!!!

چوبی بمان!!

ادم ها سنگی اند!!!

دنیایشان قشنگ نیست!!!

نوشته شده در جمعه 24 شهريور 1391برچسب:,ساعت 13:41 توسط علی

یادته بهت میگفتم اگه تو بری می میرم

حالا تو رفتی و نیستی،پس چرا من نمی میرم؟؟

چرا هستم؟چراموندم؟چه جوری طاقت میارم؟

چجوری من دلم اومد رو مزارت گل بزارم؟

جای خالیتو چجوری میتونم بازم ببینم؟

دیگه چشمامو نمیخوام ، نمیخوام دیگه ببینم!

وای چطوری دلم اومد جسم سردت وببوسم؟

من که آتیش میگرفتم ،چی باعث شد که نسوزم؟

ذره ذره،قطره قطره،میسوزم اما میمونم

خودمم موندم چجوری میتونم زنده بمونم

هنوزم باور ندارم که تو نیستی و من هستم

شایدم من مرده باشم،الکی میگن که هستم

کاشکی وقتی که میرفتی دستتو گرفته بودم

کاشکی پرنمیکشیدی بالتو شکسته بودم

نازنین وقتی که بودی شباهم تو رو میدیدم

دیگه از روزی که رفتی خوابتم دیگه ندیدم

توکه بی وفا نبودی،لااقل بیا تو خوابم

مگه تو خبر نداری شب و روز برات بیتابم؟

میدونم یه روز دوباره میتونم تو رو ببینم

توپیش خدا دعاکن که منم زودتر بمیرم

نوشته شده در دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:,ساعت 18:39 توسط علی

به همین سادگی رفتی بی خدافظی عزیزم

 

نوشته شده در دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:17 توسط علی

سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست

گر در این خلوت بمیرم هیچ کس آگاه نیست

من در این دنیا به جز سایه ندارم همدمی

این رفیق نمیه راهم ،گاه هست وگاه نیست...

 

نوشته شده در شنبه 11 شهريور 1391برچسب:,ساعت 16:15 توسط علی

سلام دوستان عزیز من با یه کوله بار غم برگشتم... رفتم غمم کمتر بشه، ولی بیشتر شد     

                                    

نوشته شده در چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:,ساعت 22:11 توسط علی

 

نوشته شده در پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:43 توسط علی

سلام دوستان من برای یه ماه میرم مسافرت برگشتم بازم مزاحمتون میشم.خداحافظ همگی برام دعا کنید...

نوشته شده در پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:31 توسط علی

جاده ی قلب مرا رهگذری نیست که نیست

جز غبار و غم اندوه در آن همسفری نیست که نیست

آن چنان خیمه زده بر دل من سایه ی درد

که در او از مه شادی اثری نیست که نیست

شاید این قسمت من بود که بی کس باشم

که به جز سایه مرا با خبری نیست که نیست ....

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:52 توسط علی

پا به خواب تو گذاشتم بس که بیداری کشیدم

من چقدر حوصله کردم تا به خواب تو رسیدم

کاشکی دوس داشتنای ما عشقای همیشگی بود

قلبا فانوس های روشن، دنیا باغ شیشه ای بود

پشت خنده ی من اشکه پشت گریه ی تو خنده

کی تو این بازیه تازه دل کهنه می پسنده

با تو بارو نی وعاشق زیر چتری که خیاله

چقدر این قصه قشنگه چقدر این لحظه محاله...

 

نوشته شده در دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:14 توسط علی

تصاویری از تنها کسی که بهم امید میده..... 


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:22 توسط علی

باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟!

سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ،

می خورد بر بام خانه ،طعم ماتم .

یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ،

بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش.

می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی ،

زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه ،

رو به سوی شادکامی .

می دویدم ، می دویدم ،

هر چه دیدم غم فزا بود ، غصه ها و گریه ها بود ،

بانگ شادی پس کجا بود؟

این که می بارد به دنیا ، نیست باران ، نیست باران ،

گریه ی پروردگار است،اشک می ریزد برایم.

می پریدم از سر غم ،می دویدم مثل مجنون ،

با دو پایی مانده بر رهاز کنار برکه ی خون.

باز باران ، بی کبوتر ، بوف شومی سایه گستر ،

باز جادو ، باز وحشت ،

بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانه؟! کو حقیقت؟!

هر چه دیدم زیر باران ، از عبث پر بود و از غم ،

لیک فهمیدم که شادی

مرده او دیگر به دلها ، مرده در این سوگواری..........


 

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:15 توسط علی

برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم

که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را

برای بار دوم برایت باز گوید.

چرا مرا شکستی ؟چرا؟

اشعاری برایت سرودم

که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند

چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟

چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم

چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟

زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.

خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.

چرا این چنین شد/؟چرا؟

من که بودم؟

که هستم به کجا دارم می روم؟

 

نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:16 توسط علی

یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات دیروز
با غم نبودنت..و سکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط میروم ..فقط میدوم
یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
گرمی مهر تو را میخواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را می شنوم اما تو نیستی
فقط صدایی مبهم
قول داده بودی برایم سیب بیاوری
سیب سرخ خورشید
سیب سرخ امید
یادت هست؟؟؟
و رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق میزنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم
 

نوشته شده در پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:41 توسط علی

امیدوارم تا وقتی من تنهام توأم تنها بمونی… امیدوارم هر زجری من کشیدمو می کشم توأم بکشی…

چون باید امثال تو یاد بگیرن دوست داشتن یعنی چی؟

 

نوشته شده در پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:41 توسط علی




قالب جديد وبلاگ پيچك دات نت