تنهایی...

   میگویند: شاد بنویس...

       نوشته هایت درد دارند...

          و من یاد مردی می افتم،

                 که با کمانچه اش،

                     گوشه خیابان شاد میزند،

                         اما با چشم های خیس...!!

نوشته شده در دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,ساعت 11:56 توسط علی

تو میخاستی بشی سنگ صبور من،

تو شدی سنگ و من هنوز صبورم...

نوشته شده در دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,ساعت 11:40 توسط علی

توهین یک مشت سگ صفت ها و دست نشانده های

حیوان پلید امریکا،

به مقدسات دینی مسلمانان وبی احترامی

به پیامبر بزرگوار اسلام

را شدیدا محکوم میکنیم

واز دوستانی که این نوشته را میخوانند

خواهشمند است که آن را منتشرنمایند

تا همگان بدانند که این بی احترامی ها،

چیزی جز حقیر کردن و پست کردن آمریکا

و سگ پاسپانشان،اسراییل

چیز دیگری درپیش نخواهد داشت.

نوشته شده در جمعه 24 شهريور 1391برچسب:,ساعت 13:56 توسط علی

نردبان دلم شکسته است،

میشود برای من کمی دعا کنی؟؟

یا اگر خدا اجازه میدهد،

کمی به جای من خدا خدا کنی؟؟

راستش دلم مثل یک نماز بین راه،

خسته و شکسته است،

میشود برای بی قراری دلم،

سفارشی به آن رفیق باوفا، خدا کنی؟؟

 

نوشته شده در جمعه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعت 18:24 توسط علی

من عاشق اون دیالوگم

که پدر ژپتو به پینوکیو میگه:

پینوکیو!!!!!

چوبی بمان!!

ادم ها سنگی اند!!!

دنیایشان قشنگ نیست!!!

نوشته شده در جمعه 24 شهريور 1391برچسب:,ساعت 13:41 توسط علی

یادته بهت میگفتم اگه تو بری می میرم

حالا تو رفتی و نیستی،پس چرا من نمی میرم؟؟

چرا هستم؟چراموندم؟چه جوری طاقت میارم؟

چجوری من دلم اومد رو مزارت گل بزارم؟

جای خالیتو چجوری میتونم بازم ببینم؟

دیگه چشمامو نمیخوام ، نمیخوام دیگه ببینم!

وای چطوری دلم اومد جسم سردت وببوسم؟

من که آتیش میگرفتم ،چی باعث شد که نسوزم؟

ذره ذره،قطره قطره،میسوزم اما میمونم

خودمم موندم چجوری میتونم زنده بمونم

هنوزم باور ندارم که تو نیستی و من هستم

شایدم من مرده باشم،الکی میگن که هستم

کاشکی وقتی که میرفتی دستتو گرفته بودم

کاشکی پرنمیکشیدی بالتو شکسته بودم

نازنین وقتی که بودی شباهم تو رو میدیدم

دیگه از روزی که رفتی خوابتم دیگه ندیدم

توکه بی وفا نبودی،لااقل بیا تو خوابم

مگه تو خبر نداری شب و روز برات بیتابم؟

میدونم یه روز دوباره میتونم تو رو ببینم

توپیش خدا دعاکن که منم زودتر بمیرم

نوشته شده در دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:,ساعت 18:39 توسط علی

به همین سادگی رفتی بی خدافظی عزیزم

 

نوشته شده در دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:,ساعت 15:17 توسط علی

سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست

گر در این خلوت بمیرم هیچ کس آگاه نیست

من در این دنیا به جز سایه ندارم همدمی

این رفیق نمیه راهم ،گاه هست وگاه نیست...

 

نوشته شده در شنبه 11 شهريور 1391برچسب:,ساعت 16:15 توسط علی

سلام دوستان عزیز من با یه کوله بار غم برگشتم... رفتم غمم کمتر بشه، ولی بیشتر شد     

                                    

نوشته شده در چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:,ساعت 22:11 توسط علی

 ببین خدایی با دلم چه کردی

 این کارا رو با دل دیگه کردی؟

مثه دل من دلی رو سوزوندی؟

 لباس غم به هیچ دلی پوشو ندی؟

هیچکی مثه من نازت و خریده؟

 هیچکی با رویای تو پر کشیده؟

میشه بگی چند تا دل و شکستی؟

 میشه بگی تو چند تا دل نشستی؟

دین و مرام و اعتقادت اینه؟

 دوست دارم عاشقتم همینه؟

دروغ بود هر چی که به من میگفتی؟

همین بود اون وفایی که میگفتی؟

شاید خدا نکرده عاشق شدی؟

 عاشق یک دلبر دیگه شدی؟

برو ولی اینو یادت بمونه

تو قول دادی بیوفای دیونه 

 

 

 

                                       خاطره حیدر زاده

 

                                                             

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 13 شهريور 1391برچسب:,ساعت 18:15 توسط علی




قالب جديد وبلاگ پيچك دات نت